سلام از یه سفر دلچسب برگشتیم الحمدلله کما هو اهله از عید قربان تا دو روز قبل عید غدیر مهمان حضرت ابالحسن ع بودیم حضرت سفره داره نمیگذاره به مهمون روسیاهش بد بگذره احسان خیلی زیارت کرد میرفتیم زیر زمین حرم خودش میرفت تو صف و زیارت میکرد میگفت میرم ضریح و میبوسم میگم سلام امام رضا ع دوستت دارم نوکرتم تو باغ دایی جواد و زهرا خانم هم خیلی خوش گذشت احسان ودخترا حسابی بازی کردند روستای اورتیکند و روستای مارشک رفتیم خیلی قشنگ هستن پ.ن: الحمد لله کما هو اهله نظر

سلام

هیچوقت خوشم نمیومد در مسائل معنوی کسی زیادی بولد بشه

حس میکنم اینطوری حق بقیه ضایع میشه!!!(یکی نیست بگه آخه تو کی هستی که انقدر ادعا داری????????????)

مثلا تو ابراهیم 

هرجا که نت رو باز میکردم تصویرت رو میدیدم.پیکسل های توووو

برات یادواره میگرفتن 

تصویرت و نقاشی میکردن 

از دلبستگی هاشون به تو میگفتن

ای باباااا .مگه غیر ابراهیم هادی شهید دیگه ای نداریم؟؟؟

همش ابراهیم ابراهیم !!

بود تا همین پارسال دهه محرم

گلزار شهدا هیات رزمندگاننق نق بچه ی یکساله که به هیچ وجه بند نمیشد توی روضه 

کالسگه رو برداشتم بچه بردم دور دورتوی گلزار.بین گشت زدن هام .میز کتاب ی بچه های هیات رو دیدم رفتم جلو

وکتاب سلام بر ابراهیم

 از اون به بعد

تمام شدم منابراهیم شروع شد

ابراهیم خالصانه خودش و قربانی کرد فدا کرد که هادی شد

میخواست گمنام باشه بدنش هم نیست بشه

و شدآنچه خواست 

اما خدا که نمیگذاره تو گمنام بشی

آخه تو عطر حسین ع رو گرفتی و عطر سیدالشهدا س توی دنیا پخش میشه و به مشام عاشقانش میرسه ابراهیم!!

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد

 

پ.ن:حالا تو اسطوره ی من شدی برای تربیت پسرم 

اصلا الان سن من از سن شهادت تو بیشتره

جای مادرتم .هرچند  مادر تو بودن خیلی عظمت میخواد

خدا مادرت و پدرت و رحمت کنه

ابراهیم خیلی روش زندگیت مهربانیت غیرتت رو دوست دارم 

پسرماجازه بده بگم پسرم ابراهیم


سلام

من هرگز آدم بی خیالی نبوده ام.اصلا یادم نمیاد تو زندگیم لحظه ای حتی بی خیال باشم

بی خیال زحمات مادرم.بی خیال تنهایی پدرم.بی خیال به درو دیوار زدن هاو چشم های پر داستان سه تابرادرم

بی خیال آرامش همسرم

در عمیق ترین نهانخانه ی وجودم حس سعادت و نعمت دارم

این روزا خیلی بهم میگن برو بابا تو خیلی راحتی

آره راحتم .شاکرم .

اما همه ی اینها باعث نمیشه یاد شماها نباشم

وقتی بهم‌میگید برو بابا 

انگار دارید منو از دایره ی خودتون بیرو ن میکنید

دلم نمیخواد مثل شماها باشم ولی.

کاش الهی مقدر کننده ی تقدیرها دلهاتونو به آرامش عشق استغنا و سعادت آرام کند

تا وارد دنیای خوشی ها بشید 

کنار هم باشیم خوش وخرم


سلام

گاهی میرم سر کیسه ی برنج .که نصفه شده 

با خودم میگم یعنی دوباره میتونیم برنج ایرانی بخریم؟

الان شده کیلویی ۲۴ هزار تومن

منم از برنج غیر ایرانی متنفرم

هر پیمانه ای که بر میدارم 

به یاد مامان بزرگم میفتم 

هروقت غذا تموم میشد ومیخواستیم سفره رو جمع کنیم

دستاشو میبرد بالا میگفت

الهی شکررر خدایا ما هرچه کم کردیم توزیاد کن

پ.ن :ان هذا لرزقنا ما له من نفاد

 


سلام 

کتاب چهل نامه ی کوتاه به همسرم .از نادر ابراهیمی

مدتها پیش مش

تعریفش و زیاد شنیدم

الان فرصت شد بخونمش 

خدااااآخه یه کتاب با متن عاشقانه وشاعرانه ولطیف چطور میتونه اینقدر روانشناسانه وزیبا و پراز راهکار برای زندگی مشترک باشه!!!

بعضی جملاتش انگار داره دقیقا منو توضیح میده

خدا رحمتت کنه نادر 


سلام

پسرک زیاد بلد نیست حرف بزنه .درحد چند کلمه

برعکس فیلم وصوتی که از هجده ماهگی دخترا موجوده.که به راحتی کلمات رو تقلید میکردند وحرف میزدند

الان که هرچی برای پسرک کلمات رو هیجی میکنیم 

اگر حالشو داشته باشه درست میگه وگرنه کلمه ی اوووهجی.به معنی آبجی رو فقط میگه

 

چند بار موقع آب خوردن بهش میگفتم بگو یا حسین

اونم یا میخندید یا چرت وپرت میگفت????????????

همین امشب اما یه اتفاق قشنگ افتاد

داشت با زینب بازی میکرد

یهو زینب با صدای بلند گفت یا علی

احسانک هم بلا فاصله گفت یا اووووسین.یا حسین

ومن ذوق مرگگگگ شدم ????????????????????????????????????????????????????


سلام

 

پسرک رو داریم از شیر میگیریم

یکسال وهشت ماهه تقریبا

موقع خواب زمین را به آسمان میدوزد.ودهان جدوآباد همسایگان سرویس میشود

در طول روز به خاطر پودر کاکائو ازش میترسه????????????

انار یم کیلویی خداتومن.ببریم حرم سوره ی یاسین بخوانیم وپسرک را برای آخرین بار شیر بدهیم وتوسل کنیم تا راحت تر ترک کند وبزرگ شود

هنوز قسمت نشده .انارها خشک نشه صلوات

اللهم سلم وتمم????????????


سلام دیشب همین حدودها خسته از کار روزانه آرام دراز کشیده بود که صدای جیغ دخترا رو یهو شنیدم و پسرک ماژیک بدست در حالیکه ریش و سبیل برای خودش کشیده بود اومد جلو هنوز عمق فاجعه رو نفهمیده بودم که فرار کرد به سمت طبقه ی پایین پیش مامان چارچوب در ورودی اتاق حتی خودِدر ورودی چارچوب کمد دیواری اتاق در کمد دیواری درب حمام کمد ها و همه توسط آقا رنگ آمیزی شده بود خانوادگی بسیج شدیم و بادستمال و استون والکل و جوش شیرین و سرکه افتادیم بجون در ودیوار خیلیییی
سلام فکر میکردم دارم کار درستی میکنم اونم قبل حلول ماه رجب که خیلی دوستش دارم دلایل محکم خودمو داشتم بسم الله گفتم رفتم انجامش دادم ولی با یه چالش بزرگتر مواجه شدم طوری که با خودم گفتم ای کاش هیچوقت پام به اونجا نرسیده بود کاش وقتی تو صف پرسش از کارشناس نشسته بودم، سوال و پاسخ اون آدم قبلی رو نمیشنیدم که موضوع حل شده ی سالهای قبلم ، دوباره در ذهنم بیاد بالا.سوال پرسیدن همان و در برهوت بی پاسخ ماندن همان ترسیدم گریستم کج خلق شدم از چند نفر اهل فن که فکر
سلام همه ی غصه های دنیا مثل بارونی که به شیشه ی گلی میخوره ،پاک میشه وقتی دخترک به من مشاوره میده یادم نمیره یه زمانی چقدر کوچولو بود! همش دو کیلو و ششصد گرم سرش کف دستم جا میشد! فتح الفتوح من اون موقعی بود که تونستم تو شش ماهگیش بدون کمک مامانم حمامش کنم. حالا شده آیینه خودم دقیقا شبیه من قدش یه کم بلند تر از خودم وقتی افسردگی های قدیمی و دردهای میانسالی داره خردم میکنم بهم مشاوره میده خیلی محکم ! بدون دلسوزی.وخیلی عقلانی میگه :ببین مامان من واقعا

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دل شکسته اهنگ کردی خرید اینترنتی دانلود رایگان مقاله یاس دانلود Computer2live بانک مووی